آشناهای غریب

تنهای تنها .....

آشناهای غریب همیشه زیادند

آشناهایی که میایند و میروند

آشناهایی که برای ما آشنایند ولی ما برای آنها...

نمیدانم واقعا چرا و چگونه میشود

که همه روزی آشنای غریب میشوند

یکی هست ولی نیست

یکی نیست ولی هست

یکی میگوید هستم ولی نیست

یکی میگوید نیستم ولی هست

و در پایان همه بودنها و نبودنها

تازه متوجه میشوی که:

یکی بود هیشکی نبود

این است دردی که درمانش را نمیدانند

و ما هم نمیدانیم که آن یکی که هست کیست

و آن هیچکس کجاست

کاش میشد یافت

کاش میشد شکستنی نبود

کاش میشد زیر بار این همه بودن و نبودن

خرد نشد.....



نظرات شما عزیزان:

tiyam
ساعت10:36---2 آبان 1393
وای ، باران
باران ؛
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای ، باران
باران ؛


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در چهار شنبه 23 مرداد 1392برچسب:,ساعت1:40توسط aida | |